به قـلم بهـــار |
کار ب جایی رسیده که شاعر ها هم نمی فهمند. می گفت: همین از تمام جهان کافیه. همین که کنارت نفس می کشم... یا نمی فهمید. یا دچار نبود. اگر بود و کنارم نفس می کشید ک حرفی نبود. غصه ای نبود. دلتنگی ای نبود. آی شاعر! تو بنشین و دعا کن که بیاید. تمام نفس هایم پیشکش بودنش در کنارم. اصلا قول میدهم نفس نکشم. قبول؟! تو فقط برگردانش.... همین.
[ سه شنبه 90/5/25 ] [ 1:43 صبح ] [ بهـــار ]
[ نظر ]
|
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |